گذر ثانیه ها

با خوندن وصیت نامه ریحانه جباری اشک ریختم. کاری به مقصر بودن یا نبودنش ندارم. فقط دلم واسه بی رحمی روزگار گرفت که چجور دست به دست هم میدن همه عوامل تا آینده و زندگی یه دختر رو خراب کنن.

 حال روحی خودمم بهم ریختست. بحث کمی هم با آقای میم داشتیم . دیشب باهم بیرون بودیم . شلوار، پیراهن، کت و کاپشن خرید . خیلی هم بهمون خوش گذشت ولی تا سوار ماشین شدیم عصبانی بود که چرا فروشنده منو نگاه کرده و چرا من موهام زیاد بیرون بوده. دوباره امروز صبح هم سر همین موضوع حالمو گرفت.

 با همه زیبایی های زندگی و خداروشکر شرایط مطلوب زندگیم ولی کاش هیچوقت تو ایران دختر بدنیا نمیومدم!!

  • خانم میم الف

مردها موجودات بی خیالین. بنظرم آخرش همون کاری رو میکنن که خودشون میخوان. یک هفته تمام واسه امروز عصر برنامه چیدم. حالا یهو پیام میده که ماشین رو خانوادم بردن بیرون. معذرت میخوام. ببخشید. نمیتونم بیام. حالا سوالی که پیش میاد مگه میشه ماشین رو بدون اجازه تو جایی ببرن؟ میتونستم پیام بدم حالشو بگیرم و غر غر کنم ولی سکوت کردم. باگفتن اشکالی نداره پیش میاد. قضیه رو تموم کردم.

 نمیدونم آقای میم چقدر به درد من میخوره. البته که خیلی بهتر از ماههای پیشش شده ولی بازم یجورایی نسبت به من بی توجهه. ولی من بدلیل علاقه زیادم همیشه کوتاه میام و سکوت میکنم. یجاهایی حس میکنم در حقم جفا میکنه دیگه.

 ولی با این اوصاف مثبت فکر میکنم و بوی بهبود میشنوم از اوضاع رابطمون!!!





  • خانم میم الف
دقیقا همونجایی که فکر میکنی همه چی خوبه و رو رواله. یه اتفاق میوفته که گند بزنه به خوشبختیت. یه اتفاق ناخوشایند که خواب شبتو ازت بگیره.

چقدر امشب حس میکنم دنیا با همه بزرگیش واسه من تنگ و خفه کنندست. وقتی نتونی حرفای دلتو به کسی بگی. وقتی باید بغض کنی و آروم باشی. شاید واسه همینه که تو این سن من باید موهام سفید بشه. دل نگرونم.... دل نگرونه خودم و دلم.... دل نگرونه آیندم بدون تو.... دل نگرونه اینکه یروز تورو با یکی دیگه ببینم کم بیارم و بشکنم....

 * دیشب بله برون برادرم بود. آرزوی قلبیم خوشبختیشونه.

 * خدایا حال بد من رو فقط تو میتونی خوب کنی پس دریغ نکن ازم....




  • خانم میم الف

>> زن خوشحال بود و مرد بی تفاوت. زن به ازای دریافت مهریه اش میخواست وکالت تام زمینی رو از همسرش بگیرد و وکالت طلاقی از شوهرش دریافت کند و مهریه اش را ببخشد. بدلیل آخر وقت بودن ،سیستم قطع شد زن با ناراحتی و مرد با خوشحالی محضر رو ترک کردند.

فردا کنار پنجره رو به خیابان چای میخوردم که زن منتظر رو روی نیمکت روبروی محضر دیدم. بعد از سی دقیقه از راه پله ها با سروصدا بالا آمدن. کارهای وکالتشان رو به اتمام بود که مرد از امضا کردن صرف نظر کرد، زن که از حرص قرمز شده بود مشت محکمی به سینه مرد زد و از محضر خارج شد. ته قلبم از امضا نکردن مرد خوشحال بودم، به سردفترمون گفتم بنظرتون برمیگردن؟ گفت امیدوارم هیچوقت برنگردن!! :)


>> پدر ودختر وارد محضر شدند. هردو ناراحت بودند. حدود سی دقیقه بعد مرد جوون تنومندی هم وارد شد که خیلی ریلکس و بی تفاوت بود. زیر چشم نگاشون میکردم دختر با بغض مهریه اش رو بخشید و وکالت طلاق رو داد . هنگام امضا اشک از چشماش سراریز شد، من و همکارانم از فرصت استفاده کرده و علت طلاقشون رو پرسیدیم. گفت کتکم میزنه، دختر بازی میکنه اهل نوشیدنی و این چیزا هم هست ،بهم حتی اجازه نداد دانشگاه برم یا کار کنم ولی با همه این اوصاف دوسش دارم. بهش چای، آب و میوه دادیم و آرومش کردیم. بهرحال امضا کردند و پدر و داماد با احترام از یکدیگر خداحافظی کردند و همه چیز تمام شد، تا دو روز تو فکرشون بودم، شاید چون دختره همسن من بود، شاید چون منم خواستگار تنومند، اهل سیگار و درینک سمچی داشتم که بسیار شبیه شوهرش بود.


تنظیم اسنادی از نوع وکالت طلاق رو اصلا دوست ندارم!!!!!!



  • خانم میم الف
بیست و پنج سال پیش هفت مهر بدنیا اومدم. ربع قرن از سنم میگذره!!!! این وبلاگ هم هدیه تولد خودم به خودم هست. از امروز میخوام وبلاگ نویسی را شروع کنم:)
  • خانم میم الف