گذر ثانیه ها

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

دقیقا همونجایی که فکر میکنی همه چی خوبه و رو رواله. یه اتفاق میوفته که گند بزنه به خوشبختیت. یه اتفاق ناخوشایند که خواب شبتو ازت بگیره.

چقدر امشب حس میکنم دنیا با همه بزرگیش واسه من تنگ و خفه کنندست. وقتی نتونی حرفای دلتو به کسی بگی. وقتی باید بغض کنی و آروم باشی. شاید واسه همینه که تو این سن من باید موهام سفید بشه. دل نگرونم.... دل نگرونه خودم و دلم.... دل نگرونه آیندم بدون تو.... دل نگرونه اینکه یروز تورو با یکی دیگه ببینم کم بیارم و بشکنم....

 * دیشب بله برون برادرم بود. آرزوی قلبیم خوشبختیشونه.

 * خدایا حال بد من رو فقط تو میتونی خوب کنی پس دریغ نکن ازم....




  • خانم میم الف

>> زن خوشحال بود و مرد بی تفاوت. زن به ازای دریافت مهریه اش میخواست وکالت تام زمینی رو از همسرش بگیرد و وکالت طلاقی از شوهرش دریافت کند و مهریه اش را ببخشد. بدلیل آخر وقت بودن ،سیستم قطع شد زن با ناراحتی و مرد با خوشحالی محضر رو ترک کردند.

فردا کنار پنجره رو به خیابان چای میخوردم که زن منتظر رو روی نیمکت روبروی محضر دیدم. بعد از سی دقیقه از راه پله ها با سروصدا بالا آمدن. کارهای وکالتشان رو به اتمام بود که مرد از امضا کردن صرف نظر کرد، زن که از حرص قرمز شده بود مشت محکمی به سینه مرد زد و از محضر خارج شد. ته قلبم از امضا نکردن مرد خوشحال بودم، به سردفترمون گفتم بنظرتون برمیگردن؟ گفت امیدوارم هیچوقت برنگردن!! :)


>> پدر ودختر وارد محضر شدند. هردو ناراحت بودند. حدود سی دقیقه بعد مرد جوون تنومندی هم وارد شد که خیلی ریلکس و بی تفاوت بود. زیر چشم نگاشون میکردم دختر با بغض مهریه اش رو بخشید و وکالت طلاق رو داد . هنگام امضا اشک از چشماش سراریز شد، من و همکارانم از فرصت استفاده کرده و علت طلاقشون رو پرسیدیم. گفت کتکم میزنه، دختر بازی میکنه اهل نوشیدنی و این چیزا هم هست ،بهم حتی اجازه نداد دانشگاه برم یا کار کنم ولی با همه این اوصاف دوسش دارم. بهش چای، آب و میوه دادیم و آرومش کردیم. بهرحال امضا کردند و پدر و داماد با احترام از یکدیگر خداحافظی کردند و همه چیز تمام شد، تا دو روز تو فکرشون بودم، شاید چون دختره همسن من بود، شاید چون منم خواستگار تنومند، اهل سیگار و درینک سمچی داشتم که بسیار شبیه شوهرش بود.


تنظیم اسنادی از نوع وکالت طلاق رو اصلا دوست ندارم!!!!!!



  • خانم میم الف
بیست و پنج سال پیش هفت مهر بدنیا اومدم. ربع قرن از سنم میگذره!!!! این وبلاگ هم هدیه تولد خودم به خودم هست. از امروز میخوام وبلاگ نویسی را شروع کنم:)
  • خانم میم الف